سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 69818

  بازدید امروز : 27

  بازدید دیروز : 0

قایق کاغذی

 
کژی با دانش راست می شود . [امام علی علیه السلام]
 
نویسنده: حرمت ::: چهارشنبه 84/9/2::: ساعت 9:59 عصر

به نام خدا

سلام........خوبین؟؟؟؟

لیلا دوست خوبم نمیدونم ما با این همه اختلاف نظر چرا دوست جون جونی هستیم..

من نمیگم کشورم بده یا جاهای دیگه خیلی بهتر از اینجاس...من یه ریگه این خاک و با هیچ سرزمین دیگه ای عوض نمیکنم..من وطنم و دوست دارم براش ارزش قائلم...به پرچمش احترام میذارم...سرود ملیشو حفظم....تاریخشو از زمان داریوش تاااااااااااا بیا انقلاب و جنگو از بهرم.....

میدونم ما از زیر جنگ بیرون اومدیم ولی کدوم جنگ؟؟؟جنگی که هیچ بهره ای برای ما نداشت...چرا بهره داشت این همه شهید این همه جانباز این همه ناموس از بین رفته این همه بچه متولد شده از زن ایرانی اما یه پدر که اسمش پدر نیست یه وصله ناجوره....

ما از زیر بار جنگ در اومدیم اما آیا چیزی که به دست آوردیم ارزش چیزایی که از دست دادیم و داشت؟؟؟؟

وقتی میگی ما از زیر بار جنگ در اومدیم نمیشه با یه کشور پیشرفته مقایسه بشیم این حرف یعنی اینکه اونا تکنولوژی دارن و ما...........!!!!

اون کسیکه برای خاکش رفت جنگید برای آینده خاکش رفت به میدون برای آینده بچش رفت اما چی شد..... کدوم آینده....اونیکه هنوز اثیره تا حالا فکرشو کردی وقتی اخبار ایران رو میخونه چه حسی داره.....اونیکه تو راه بیمیرستان. دکتر و دوا هزار تا صحنه نا جور میبینه فکر میکنی میتونه تو این جایی که وجودشو خانوادشو اصلا همه چیزشو گذاشته نفس بکشه ....این هوا برای اونا سنگینه!! نمیتونن نفس بکشن!!!اونا نمیتونن ما هم نمیتونیم چون به قول تو از زیر جنگ در اومدیم ولی اونایی که میخوان نفس میکشن حالشم میبرن......یه جور دیگه بگم بار حفاظت از این خاک و یه عده به دوش کشیدن و میکشن حالا اونام که برن دیگه تمومه.......تو بدترین شرایط موندن پا پس نکشیدن...اما بلاخره یه روزی میرن.

بعد از این همه وقت وزیر پیشنهادیه نفت هنوز رای اعتماد نگرفته حالا کی باید بیاد سر کار که قدر این نفت و که برا قطره قطرش خون دادیم بدونه من نمیدونم...

بگذریم.....چه خبر از امتحانای نیم ترم؟؟؟؟خوش میگذره؟؟؟امیدوارم اساتید شما مثل اساتید ما نباشن...استاد صنعتی 1 که فقط از افتخارات حسابسازیش تو شرکتای مختلف تعریف میکنه اینکه چه جوری بخش انبار کارخونه ی شکلات سازی فلان و به خاطر شکلاتای تاریخ گذشته آتیش میزنن و از بیمه خسارت دریافت میکنن.....استاد کامپیوتر به دسکتاپ میگه دکستاپ و.....بقیشو نمیگم...لابد اینم یکی از مشکلات از زیر بار جنگ در اومدنه نه؟؟؟؟؟ولی ما نزدیک 20 ساله جنگمون تموم شده.....زمان کمی نیست!!!!!!

من همان مرغم که وای آواز او

سوز مایوسان همه از ساز او

او ز شب در وای وشب دل شاد از اوست

شب خوش از مرغی که در فریاد از اوست

گاه بالی می زند در قعر آن

گاه وایی میکشد از سوز جان

خود اگر شب سرخوش از وای اش نبود لاجرم این بند بر پایش نبود.

وای اگر تابد به زندان بان ریش

آفتاب عشقی از محبوس خویش!

(مرحوم شاملو)


 
نویسنده: حرمت ::: یکشنبه 84/8/29::: ساعت 6:25 عصر

به نام خدا

سلاااااااام دوستان با وفا...واقعا هیجان زده هستم از این همه نظری که در مورد شعرم دادین...واقعا نمیدونم کدوم نظرو بخونم بی جنبه ها یه ذره کمتر نظر میدادین....واقعا که شماها آدم واز هرچی وبلاگ نویسیه سیر و پشیمون میکنین....شعر که دیگه براتون نمینویسم این از این وقتی رفیق فابریک آدم واست کامنت نذاره دیگه از دیگران چه انتظاری میشه داشت......یا یکی دیگه میگه چرا به روز نمیکنی بعد اصلا محل نمیذاره......واقعا یا شما از مریخ اومدین یا من....

بگذریم خوبین ولی میدونم چندتاتون شعرو خوندین چیزی نفهمیدین ترجیح دادین حرفی در موردش نزنین که ضایع نشین...یا خواستین حال منو بگیرین...آفرین موفق شدین.....بازم شهامت بعضیا که گفتن چیزی نفهمیدیم.......شعرای من سخت هست درک مفهومش شیر نر میخواهدو .......ولی یه ذره تمرکز ویه ذره تیز هوشی میخواد و گرنه همه شعر در مورده یه مطلب هستش و تا آخرش تغییر نمیکنه.......اصراری نیست هر کی دوست داره بخونه هر کی دوست نداره نخونه...دیگه اینکه یه ذره سیاسی بشیم....کرسیهای وزارت همچنان در دست وزرای پیشین مانده.....توی یه مملکت اسلامی با آدمای مسلمون یه افغانی میتونه به یه دختر ایرانی تجاوز کنه این یکی از ثمرات باز بودن مرزها و مهمون نوازیه ایرانی ها وپیرو عالی ترین دین خدا بودنه افغانی ها و با غیرت بودنه......

اگه این اتفاق با یه مرد امریکایی میافتادبازم همه ساکت میموندن؟؟؟؟از طرفی مشابه همین موضوع رودیشب تو اخبار با اعتماد به نفس کامل اینجور گزارش میدن(گروگانگیران یک دختر پس از 13 ساعت یا 11 ساعت دقیق نمیدونم دستگیر شدن)آخه 11 ساعت زمان کمیه و هیچ کس وقت نمیکنه کاری کنه....باز از یه شبکه دیگه صدای مصاحبه با کسایی که قرص اکستازی مصرف کردن به گوش می خوره ...انقدر لازم نیست که بگین چه حالی به آدم دست میده که اگه کسیم ندونه کنجوکاو بشه بره دنبالش اگه میخواین کاری کرده باشین برین دنبال اونایی که اینجور چیزارو از مرز رد میکنن تا مهمونیه بچه هاشون بی مزه نباشه....بگذریم ....خیلی سیاسی نمیشم چون یهو قایقم مثل پیکان میره موزه...البته بدم نیست چون مجبور میشین برا دیدنش بلیط بخرین یه خوبیم داره میتونین برا اولین بار پیکان خودروی ملی رو ببینین تو کانادا ماکسیما میره موزه تولیدش متوقف میشه مال ما پیکان بعد از 1000 سال میره موزه تازه باز تولید میشه.......حالا سمند کی میره موزه فکر نکنم به سن ما قد بده!!!!!اه اه اه اه مردم شعرای در پیتشونو مینویسن بعد به اندازه بهره بانکی کامنت دارن ما هم شعر به این قشنگی با مفهومی مینویسیم به اندازه سود بانکهای دولتی کامنت نداریم..اینم یه چشمه از حسابداری ....البته بیشتر اقتصاد کلان بود.....

بسه دیگه شاد باشیدو سر افراز در پناه حق...

 


 
نویسنده: حرمت ::: چهارشنبه 84/8/25::: ساعت 6:23 عصر

به نام خدا

سلام دوستان.......خوبین؟ما هم ای از احوال پرسیه شما!!!!!

یه چند تا وبلاگ سر زدم دیدم همه شعرای خودشونو مینویسن جو گرفتتم ..گفتم بی چاره شعرای من که تو انباری دارن خاک میخورن نمیگم شعراشون بد بودا نه به خدا خوب بود ولی چرا من شعرامو ننویسم؟؟؟؟

بیچاره اون شاملو که من یه زمانی به سبکه اون شعر میگفتم فکر کنم الان به خودش میگه حرمت عجب آدم بی معرفتی بود سبکه منو دزدید ولی ازش استفاده نکرد....الانم فکر کنم نصفه شعرامو مورچه ها خوردن...البته اینم بگما شعرام مثل خودم سیاسیه اونم از نوع خفنش بعد فکر کنم این قایقه کاغذی با اون شعرا 2 روزه سرش زیره آب بشه.....ولی وقت کنم میرم پیداشون میکنم البته فکر نمیکنم کسی چیزی سر در بیاره ولی مینویسم آخرشم مینویسم مرحوم شاملو که اگه خوب نبود به پای من نوشته نشه..........

راستی این چندتا وزارت خونه که هنوز کرسیش واسه وزرای جدید جا خالی نکرده تکلیفش چیه؟؟؟؟عیب نداره 4سال دوم انشاالله....

یه چیز دیگه قیمت کتاب از سال79 به بعد 4برابر شده با این حساب باید بریم کتابای بچه هامونو نوه هامونو بخریم که از گشنگی نمیرن.....خیلی جالبه ما هم سیاسی هم اقتصادی هم اجتماعی و هم فرهنگی داریم تشریف میاریم پایین.....

واقعا دلم واسه اونایی که کتاب مینویسن میسوزه چون کاره فرهنگیه مقدسشون به business تبدیل شده.......

بله تا اینجارو دیشب نوشتم از اینجا به بعد امروز مینویسم با این خبر که(کتابخانه قدیمی دانشکده ی حقوق دانشگاه تهران دیشب در آتش سوخت)چی باید گفت؟؟؟یه دانشگاه به اون عظمت با اون همه بودجه ای که برای جمعه هاش در نظر گرفته شده یه نگهبان نباید داشته یاشه بعد روز جمعه تا بخوای لباس شخصی میبینی!!!

اگه یه کتاب بخواد ساپورت بشه دسته هیچ بنی بشری بهش نمی رسه اما حفاظت از این منابع که همه چیز مان لزومی نداره ما که در آینده چیزی نخواهیم داشت پس حداقل یه چیزی از گذشتگانمون داشته باشیم.....ما اینجا تو مراکز علمیمون آتیش خاموش کن نداریم بعد تو کانادا اگه یه ذره غذات بسوزه پلیس میاد جریمت میکنه که چرا جون خودتو دیگرانوبه خطر انداختی فقط خودمونو گیر آوردیم..ای بابا باز سیاسی شد........خلاصه که نون یه عده از کتاب قدیمی فروشای انقلاب افتاد تو روغن اصلا شاید اونا آتیش زده باشن........عجیبا غریبا

بگذریم رفتم شعرامو پیدا کردم حالا هر دفعه یه ذرشو براتون مینویسم.....لطف کنید نظر بدین البته این شعرا مال دوران شباب هستش خیلی وقته که شعر نگفتم یعنی دستم به قلم نمیره یه دفعم سعی کردم ولی مثل اون موقع ها نشد ..تقریبا شعرا مال سال دوم دبیرستانمه که میشه به عبارتی4/5 سال پیش.......حالا یه ذرشو بخونید کیف کنین.....البته اینم بگم چند تا دونش فقط سیاسی نیست...

درآن روز که مهتاب عطش داشت

هم دوش خدا هیاهوی صلیبی یقین بود

در آن روز که مخمل آسمان فواره می خواست

مردان خدا خراش گوی خورشید را

سهل نظاره میکردند

درآن روز که بستر آسمان بیدار باش میزد

نبض آیینه های مرمری حماسه بود

درآن روز که آبشار آسمان خونابه می خواست

انکار خاک شوخ تنوره می کشید

درآن روز که طفل آسمانی شکوه مرد شدن می خواست

سینه ی مادر دیگر هوای خواب کردن نداشت

درآن روز که آستین بردگان آسمانی انتظار را خواب می کرد

سکوت نامی بی خبر ازآستانه بود

درآن روز که قدسیان آسمان معجزه را آویزه ی خیال می کردند

جدال قدم به قدم با حیات مرثیه می خواند

درآن روز که بلندترین سرود آسمانی خوانده شد

یاسها به همسایگی یگانه شعر خدا رفتند اما

ریشه هاشان پیر شده ست در هراس برادری با وظیفه ی زمین

درآن روز که فرداست

ترسم که همه

رو به سوی سلطان خدایان

طاقت خسته فروشند .....

خوب چه طور بود میدونم چیزی نفهمیدین ولی اگه سعی کنین میتونین یه کم ارتباط بر قرار کنین.به هر حال ما اینیم دیگه تو لفافه حرف دلمونو میزنیم..

منتظر نظرات قشنگتون هستم....

بفرمایید محمد آقا اینم به روز.!!!!!!!!


 
نویسنده: حرمت ::: یکشنبه 84/8/22::: ساعت 5:21 عصر

 به نام خدا

سلام دوستای خوبم

سلام غریبه....سلام رفیق نیمه راه..میدونم پستامو نمیتونی بخونی چون آدرسم و نداری ولی نخونده میدونی اینجا چه خبره.....اینجا آره همینجا ...همینجایی که هنوز آروم آروم یکی در میون داره میتپه...هنوز نبض داره ولی............کاش نداشت!!!نمیدونم حال تو ام خرابه یا نه .......ولی وقتی به خوابم میای فکر نمیکنم دیگه تو خواب بهم دروغ بگی........کاش میشد نخوابم کاش میتونستم دیگه تو سرما قدم نزنم کاش وقتی بودی زمستون نبود کاش خاطره هام مال زمستون نبود هر چند من از همه ی روزای سال خاطره دارم از همه ی کوچه خیابونای تهرون هیچ جای شهرم نمیتونم راه برم باید چشامو ببندم یا نه میتوونم با خیالت باشم ولی چه فایده(رفتن یه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن)مسخرس......خسته شدم از این وضع خیابونا دانشگاه حتی اینجا بوی تو میاد...هیچ جایی ندارم که فرار کنم...قلبمم جوابم کرده بهم میگه برو گم شو ازت بدم میاد........یه فریاد رس میخوام ولی پیداش نمیکنم ....

در تمام شب چراغی نیست ....در تمام شهر...نیست یک فریاد

چون شبان بی ستاره قلب من تنهاست

راه من پیداست ...پای من خسته ست

پهلوانی خسته را مانم که میگوید سرود کهنه ی فتحی قدیمی را.

با تن بشکسته اش تنها

زخم پر دردی به جا مانده ست ازشمشیرودردی جان گزای ازخشم

اشک میجوشاندش در چشم خونین داستان درد

خشم خونین اشک میخشکاندش در چشم.

(ا.بامداد)

خوش به حالت که میتونی گریه کنی ......خوش به حالت که میتونی بگذری.....خوش به حالت که رفتی......ولی مهم نیست کی رفته یا کی مونده مهم اینه که یکی رفته یکیم تنها مونده......

بگذریم از شماها چه خبر؟ خوبین ؟برام دعا کنید کمکم که نمیکنید پس دعا کنید........

راستی اگه یکی یه 7610 براتون بفرسته بعد ببینید سیم کارتای ایران بهش نمیخوره چه حالی میشین؟؟؟به قول لیلا ششامون حال میاد البته از خنده....منتظر نظرات شما خواننده ی محترم هستم عجب بیماریه لا علاجیه آدم تو وبلاگ این واون بره لطف کنه وقت بذاره بعدکامنت نذاره...ای بابا ...با ما به از این باشید که با خلق جهانید.......

دست خدا پشت و پناهتون..........


 
نویسنده: حرمت ::: جمعه 84/8/20::: ساعت 8:14 عصر

به نام خدا

سلام دوستان

خوبین؟ما هم ااااای می نفسیم!یه نفس خشک وخالی میادومیره!بازم خدا رو شکر...من الان از دانشگاه اومدم واقعا خستم ببخشید اگه خوب نمینویسم.

راستی تا حالا شده وسط ترم بفهمی درس تخصصی که ترم پیش انداخته بودنت نمرتو اشتباه بهت دادن؟عجیبا غریبا چقدرمسخرس که آدم قبول شه بعد تو سایت نمرش 9 باشه........اینم اوضاع دانشگاه ها این همه آدم درست وحسابی تو اون دانشگاه هست بعد نمره ها باید اشتباه ثبت بشه....

ترجیح میدم بحثم و رها کنم چون باز سیاسی میشم!!!!!!

با زمستون چی کار میکنین؟هوا بس ناجوانمردانه سرد است!!!!

نمیدونم چه فصلی دوست دارین ولی من عاشقه زمستونم....چون همه چیش قشنگه حتی لرزش...امروز رادیاتورای دانشگاه خراب بود به قول یکی از پسرا(استاد ما که مو نداریم ولی همینیم که داریم یخ زده.. ها ایییییییییی یعنی چه؟)خلاصه که لیلا جون اگه دانشگات پای کوهه هر وقت میری سرما می خوری حداقل تو کلاس دستت یخ نمیزنه که نتونی بنویسی!!!!!اینم از مزایای دانشگاه نیمه دولتی !!آهان در مورده شمایی که نمیخواستی یه مدتی بیای تو نت!!برادره من /من و شما نمیتوونیم تونت نیایم چون اینجا یه خونه ی کوچولو ودنج و شخصی من و تو هستش من که نیتونم یه مدت نیام تو هم نمیتونی آدم میتوونه به خونش دیر به دیر سر بزنه ولی نمیتونه یه مدت اصلا سر نزنه ..اونم خونه ای که تنها رفیق تنهاییشه...درست نمیگم؟....واقعا بعضیا چه جوری نمیدونن ID چیه؟

به یکی گفتم وبلاگ نداری گفت چی هست بی خیالش شدم گفتم ID داری گفت چی هست!!!!!!!1وحشتناک تعجب کردم......

بابا با کلاسا حالا دیگه قرار وبلاگی میذارین؟خوش بگذره....ما که وقت این کارارو نداریم ....به جای شعای شاملو امشب براتون یه استان میگم ممکنه شنیه باشین لطفا اگه شنیدین خود شیرینی نکنین بگین من که شنیده بودم بخون هیچیم نگو فقط بهش فکر کن......

یه روز یه شاهزاده میخواسته ازدواج کنه....

از اون طرف دختره خدمتکاریه دل نه صد دل عاشق میشه اونم عاشقه کی؟ جناب شاهزاده ....خلاصه شاهزاده تصمیم میگیره یه کوئیز از دختر خانوما بگیره تا شاگرد اول جایزش پسره شاه بشه با یه کارت صد آفرین.....

شاهزاده به هر کدوم یه ذره تخم یه گلی میده و هر کس گل قشنگتروسر زنده تری پرورش بده اون برندس......

روز موعود فرا میرسه همه دختر خانما با گلای یکی از یکی قشنگتر سر جلسه ی امتحان حاضر میشن....دختره خدمتکار هر کاری کرد نتونست گلو پرورش بده گلدونه خشکشو برداشت رفت به قصر... همه جا پر از گلای یکی از یکی قشنگتربود.....شاهزاده وارد شد و یک راست به سمت دخترک خدمتکار اومد و گفت من همسرم را انتخاب کردم!!!!همه متحیر شدن و شاهزاده گفت تخمایی که به شما دادم همش خراب بود.

آره گل تو گلدونش نداشت ولی صداقت تو دلش داشت چیز کمی نیست کاشکی ما هم تو زندگیمون یه ذره صادق بودیم فقط وفقط با خودمون صادق بودیم....اگه با خودمون صادق بودیم حداقل از خیلی چیزامون نمیتونستیم بگذریم مثل دلمون.... بهانه های دلمون...بغض تو گلومون....اگه با چشامون صادق بودیم رومون نمیشد یکیو تو اون چشما تو اون نگاه هازندانی کنیم ....فقط با خودت صادق باش به خودم میگم.....

پس پشت مردمکانت

فریاد کدام زندانی ست که آزادی را

به لبان بر آماسیده

گل سرخی پرتاب می کند

ور نه این ستاره بازی

حاشا چیزی بدهکارآفتاب نیست

نگاه از صدای تو ایمن می شود

چه مومنانه نام مرا آوازمی کنی

ودلت کبوتر آشتی ست

در خون تپیده به بام تلخ

با این همه چه بالا

چه بلند پرواز می کنی!

(   مرحوم احمد شاملو)

نشد شعر ننویسم ولی خدا وکیلی شعرای برگزیده ای مینویسم براتون

خوش باشید....صادق و پیروز


 
نویسنده: حرمت ::: شنبه 84/8/14::: ساعت 7:5 عصر

به نام خدا

سلام دوستان...

خوبین؟....خوشین؟.....مگه میشه خوش نبود آره چرا نمیشه؟وقتی انقدر آدم با دیدن دورو ورش حرص می خوره می تونه خوش باشه؟نه والا...

رفتین نماز؟.....مصلا!.....خوش گذشت؟....آره خوش میگذره ولی برای کسیکه چشماشو بسته باشه ...من که نرفتم چون حرص می خوردم اگه میرفتم....کاشکی یه ذره هوای این مردم و داشتن.به جای اون فرشای بلا استفاده یا اون موکتای آلمانی تو یه ذره پالاز موکت برای زیر پای مردم می خریدن که زنای بیچاره رو سیمانا واینسن نماز بخونن تازه یه تیکه رو هم که موکت کردن قسمت مردا بوده...اینجا هم بوی تضاد میاد.....ولی بازم این مردم خاموش هیچی نمیگن.....حقمونه به خدا حقمونه هر چی سرمون بیاد چون هیچ وقت حرف نزدیم...

نمیگم چرا فرش ننداختن چون وقتی آدم داره اون نمازو می خونه وقتی میگه اللهم اهل الکبریاء و العظمه همون عظمت میبرتت یه جای دیگه از اینجا میکنتت دیگه برات مهم نیست کجایی چی زیره پاته بغل دستیت کیه ولی حرفم اینه که اینجوری رسمش نیست این مردم برای خاکشون پدر از دست دادن .پسر از دست دادن اصلا چرا اینارو میگم تو یه جمله یه تکیه گاه از دست دادن ....برای نفتش خون دادن حالا با این همه ثروت........

تنها اینا نیست خیلیا نه تکیه گاه دادن نه خون !خیلیا خودشونو از دست دادن روحشونو...مثل زنای جنوب..

وقتی یه فیلم داره نشون میده کافیه یقه یکی یه ذره باز باشه کلی تصویر کشیده میشه ولی از اون ور تصویره یه مرد برهنه با یه کم تاری رو میتونی تو صفحه ی تلویزیونت ببینی.....هیچ اشکالی هم نداره ....فقط کافیه یه ذره دلت بسوزه برای چی؟من نمیدونم..اگر کسی داره با یه سگ شکنجه میبینه مطمئن باش یه جا عین یه سگ یکیو شکنجه داده....نشون دادن این چیزا اجازه می خواد از تمام کسایی که حق دارن...وقتی یه مرد بعد از چند سال که زنشو عراقیو کشون کشون جلو چشاش بردن حالا زنش برگشته و جلوش وایساده از اشکه تو چشاش.. از بغض تو گلوش.. از دل شکستش باید اجازه گرفت ...از اونیکه سنگ صبورشو همونا که برادره دینی مان بردن باید اجازه گرفت بعد ازشون دفاع کرد...فقط چون دینمون یکیه؟؟؟؟؟؟کسی که احکام شرعی یه زن همسر دار براش اهمیت نداره برادر دینی من نیست شما رو نمیدونم.

بگذریم نمیدونم چرا بحثم به اینجا کشید ولی دلم پر بود از دفعه اولی که شکنجه گاهه ابوغریبو با یه آهنگه سوزناک دیدم.

یاد این شعر افتادم......

دیدم آنان را بی شماران

که دل از همه سودایی عریان کرده بودند

تا انسانیت را از آن علمی کنند و در پس آن

به هر آنچه انسانیت است

تف می کردند....                       (ا.بامداد)

بقیشم خیلی قشنگه ولی نمینویسم اگه کسی خواست کامنت بذاره.

ولی بازم همرو بی خیال خاک و عشق است ......خاک کشورت یا عشقت

این شعرو تا آخر بخون با دقت اگه حالشو نداری بذار بعدا بخون..

روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد

ومهربانی دست زیبایی راخواهد گرفت

روزی که کمترین سرود..بوسه است

وهر انسان برای هرانسان برادری است

روزی که دیگر درهای خانه را نمیبندند

قفل...افسانه ایست

وقلب ..برای زندگی بس است.

روزی که معنای هرسخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف..زندگی است

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه ایست

تا کمترین سرود بوسه باشد.

(ا.بامداد)


 
نویسنده: حرمت ::: پنج شنبه 84/8/12::: ساعت 7:43 عصر

به نام خدا

سلام دوستان................عیدتون مبارک.......

بالاخره این ماهه نا قلا رخ نمود این بابا آستیگماتام که هر سال یه روز ماهو دیر میبینن...

من که صبح میخواستم برم دانشگاه زنگ زدم دفتره مرجعه تقلیدم گفتم برادر من دارم میرم دانشگاه گفت خوش اومدی گفتم ولی یه مشکلی هست ...گفت چی شده خواهر؟گفتم هیچی من ماهو دیدم ...گفت اااااا  کجا؟گفتم معلومه دیگه تو آیینه......

خلاصه که شوخی شوخی /جدی !!!تموم شد؟؟؟؟

مهمونی تموم شد پاشین برین سر خونه زندگیتون....ولی کجا تازه شروع شد...قولایی که دادی یادت نره....میدونی چیه طبق مهمترین اصل حسابداری(دارایی=بدهی+سرمایه)سرمایتو زیاد کردی یا برداشت کردی...بدهیتو با خدا صاف کردی یا مثله هاشم آقا یه چیزایه دیگم از دست دادی .....

بلاخره امشب با خودت فکر کن چندتا پله رفتی بالا؟؟؟

نگو که اومدی پایین.....حتی اگه اومدی باور نکن چون تومال اون بالایی پس دوباره میتونی برگردی سره جات .

آخه مگه میشه کسی که شب قدر دامن یه عزیز یه بزرگ یه پدر واقعی یه همدم همیشگی یه برادرو بگیره بعد تازه سر پایینی هم بره؟

خوش بحالت که امشب راحت می خوابی.

همه ی لرزش دست و دلم....از آن بود

که عشق ....پناهی گردد

پروازی نه گریز گاهی گردد. برهنه...بگو برهنه به خاکم کنند

سرا پا برهنه

بدان گونه که عشق را نماز می بریم

که بی شایبه ی حجابی

با خاک....عاشقانه در آمیختن می خواهم....

                                 (ا.بامداد)

راستی جوابای مسابقه رو کی می خواد؟؟؟؟؟؟؟

راستی بازم تولدت مبارک.....


 
نویسنده: حرمت ::: سه شنبه 84/8/10::: ساعت 5:15 عصر

به نام خدا

سلام دوستان

هیچی دیگه !واسه من comment میذارین یا واسه هم دیگه.....

آقای آزاد تو یکی از پستاش در مورده کهریزک نوشته بود.اونجا که خوبه برادره من بیا یه روز یه یتیم خونه ببرمت تا بفهمی آدم تنها کیه اونم از اولین روزه زندگیش.اگه گفتم یتیم خونه و یه واژه قشنگتر به کار نبردم به خاطره اینکه واقعا یتیم خونس حتی سر درشم نوشته یتیم خونه.

تو راهه ورامین یه یتیم خونس که من 1 بار تا حالا رفتم چون واقعا اعصابشو ندارم ....اونجا یه عده بچه کوچیک میبینی که گناهشونو هر چقدرم که بشینی فکر کنی نمی فهمی....

یه بار با پدرم رفتم بابام زیاد اونجا میره اون موقع که من رفتم تازه براشون سرویسه بهداشتی نو ساخته بودن تا حالا دیدی کسی به خاطره (ببخشید)توالته نو ذوق کنه دستتو بگیره ببره نشونت بده؟؟؟؟؟وقتی پاتو میذاری تو انگار رفتی تو خلا احساس میکنی دیگه جسم نداری از جسمت فقط 2 تا چشم مونده که دورو برتو ببینی ..پاهات ماله خودت نیست دستات یخ زده چونت انقدر میلرزه که نمیتونی ادارش کنی چند لحظه بعد چشماتم از کار میفته چون اشکه تو چشات نمیذاره جایی رو ببینی یا خودت ترجیح میدی ببندیشون تو همین حالو هوا بودم که یکیشون دستمو گرفت گفت شما دختره آقا عباسی ای؟گفتم آره .گفت توالتای نومونو دیدی گفتم نه گفت تازه حمومم داریم بیا ببین...

رفتم دیدم برگشتم تو اتاق یکی دیگه کشوندتم گفت یبا تختامونو ببین چند تا تخته فلزی دو طبقه براشون گرفته بودن.همه ایناکمکایه مردمه فکر نکن بهزیستی میده .بهزیستی اصلا یه همچین جایی رو قبول نداره..زمینش فقط یه تیکه موکت بود که من حتی نمیتونستم روش بشینم بعد رویه همین موکتا که اگه بشینی یا یخ میکنی یا تنت درد میگیره یا سیخونکیاش تو تنت فرو میره یه پسر بچه پاهاشو جمع کرده تو شکمش خوابیده!!!!!

رفتن بیدارش کردن گفتن پاشو مهمون داریم (یه کم بازی فکری با داییم اینا براشون خریده بودیم)ببین چیا آوردن پاشد یه ذره ماهارو نگاه کرد بدون اینکه چیزی بگه گوشه دیوار چنبره زد آره حرف نمیزد هیچی نمیگفت از جنوب آورده بودنش با همون قیافه نمکی و موهای فرفری که مختص همه ی جنوبیاس....

یه ذره نشستم دیدم همشون اومدن دورم حلقه زدن انگار بچه نبودن انگار بازی بلد نبودن اسباب بازیاو ول کردن اومدن پلوم نشستن خجالت میکشیدم بهشون نگاه کنم ..هیچی نمیگفتن فقط نگاهم میکردن ولی با نگاهشون همه ی زندگینامشونو تعریف میکردن درداشونو میشمردن......همشونم پسر بودن .یه ذره باهاشون حرف زدم تا مربیشون صداشون کرد بیچاره فهمیده بود حالم خوب نیست اونا که رفتن با یه صحنه باور نکردنی مواجه شدم محمد ساکت از کنج دیوار اومد پلوم نشست در حالی که یه کم تیکه عصبی داشت مدام با انگشتاش ور میرفت گفتم اسمت چیه ؟هیچی جواب نشنیدم .گفتم تو جنوبی هستی؟ بازم هیچی....گفتم تو منو دوست نداری که باهام حرف نمیزنی؟بازم هیچی فقط نگاه میکرد.گفتم تو نمیخوای بازی کنی؟یه ذره اسباب بازیارو نگاه کرد و یه چیزی گفت که فکر کنم تازه اونجا فهمیدم گذشتو چه جوری مینویسن. گفت بچه ها که بازیشون تموم شه...من بازی میکنم یه کم لکنت داشت.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که پاشم بیام بیرون.بعدشم بقیه اومدن که بریم.

آره خوب اگه فرش ندارن به جاش مصلا به اندازه ی 2000 تخته فرشه دستباف داره که سالی یه بار مردم میخوان برن اونجا راحت باشن از گلایه ابریشمی سره نمازشون لذت ببرن اینارو وقتی رفتم نمایشگاه دیدم باورم نشد اما یکیشونو زدم بالا اتیکت پشتشو دیدم (نوع فرش:دستبافت)

اونایی که تو کهریزکن اگه معلولن خوانواده دارن اوناییم که پیرن زندگیشونو بلاخره پیشه یه همدم بودن ...اونا که از اول که چشم باز کردن  فقط غریبه دیدن یه خونه ی نا شناس نا امن یه مشت آدمه تکراری که برایه یه ذره حقوق اومده اونجا هیچکس دلش نسوخته ....وجب به وجبه این خاک بویه تضاد میده .آدم حالش به هم میخوه....

خانه ئی آرام و

انتظار پر اشتیاق تو تا نخستین خواننده ی هر سرود نو باشی

خانه ئی که در آن....سعادت

                                پاداش اعتماد است

وچشمه ها و نسیم

                       در آن میرویند.

بامش بوسه وسایه است

و پنجره اش به کوچه نمی گشاید

و عینک ها و پستی ها در آن راه نیست.

                                                  (ا.بامداد)=مرحوم شاملو

 

راستی خیلی ممنون که تولدمو تبریک گفتین...!!!؟؟؟؟


 
نویسنده: حرمت ::: دوشنبه 84/8/9::: ساعت 9:56 عصر

به نام خدا

سلام دوستان........

نترسین قایق من کاغذی هست اما کسی توش خیس نمیشه....

ممکن هم هست خیس بشین اون دیگه مشکله خودتونه چون از قایق من نیست حتما از جای دیگس.....

یه بنده خدایی امروز بهم گفت هر روز upنکن یه ذره کلاس بذار من اهل کلاس گذاشتن نیستم هر وقت حالشو داشته باشم مینویسم........تازه از غلطامم ایراد گرفتن اصلا دوست دارم غلط بنویسم ببینم فضولم کیه امروز رفتم تو یه وبلاگه پر طرفدار یه عالمه غلط داشت مثله مطعلق !!!!! بعد حالا از من ایراد بگیرید.

5شنبه ای سره کلاس مبانی سازمان و مدیریت خیلی سرم درد میکرد .سرمو گذاشتم رو میز یه لحظه خوابم برد که با صدایه نکره یکی از خواب پریدم (خانوم پاشو استاد)عین برق از جام پریدم دیدم اصلا استاد تو کلاس نیست خدا بگم شما پسرای نمکدونو چی کار کنه.یه استادم داریم که در تمام طول کلاس باید نگاش کنی وگرنه نمیتونه درس بده هر جلسم ساعته اول درس هفته پیشو امتحان میگیره ساعته دوم درسی که داده یعنی هر درسو ما دو بار امتحان میدیم یکی نیست بهش بگه بنده خدا اینجا پیام نور همه به زوره دگنگ شبه امتحان درس میخونن انقدر جدی نگیر.

همین بی جنبه بازیا رو در میارن که کسی کلاسارو نمیره.

راستی میدونید طبق آماری که گرفتن کدوم رشته مقام اول و کسب کرده ؟؟؟؟نه داداشه من رشته شما نیست شایدم باشه

با داداشه خودم نیستما چون اونم حسابداره ما آبا و اجدادی حسابداریم .

حسابداری آره حسابداری همون رشته ای که پدر همه ی ما حسابدارا دکتر عزیز نبوی برای اولین بار تو ایران آورد.که تا چند ساله پیشم کتابایه خودشو ارائه میدادن اما حالا کسای دیگه مثله حساس یگانه که برای خودش کسیه مینویسه.

بعد از حسابداری کامپیوتره . یه آماره دیگه اینکه درسخون ترین دانشجویان بچه های پیام نورن از هر جا میخواین برین تحقیق کنین.چون درسایه عمومیو که شماها میرین سره کلاس میشینین ما اصلا کلاس نداریم خودمون میخونیم .

یه سوال: شماها روتون میشه سره کلاسه ........... بشینید اونم مختلط؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

یا یه صفحه ی انقلابو میتونی خودت بخونی یا استاد باید بجود بذاره تو دهنتون آخرشم سره امتحان نری (قابل توجه بعضیا)

یا کتاب حقوق بازرگانی  رو مجبور باشی خودت بخونی چون کلاست تداخل داره و به هیچ کس هم مربوط نیست چون میگن مشکله خودته......

راستی یه جریان براتون بگم که خدارو روزی 100 دفعه شکر کنین که دانشگاتون تو تهرانه....

اون ترم جاتون خالی 20 واحد ناقابل گرفته بودم که 4 تا از امتاحانام 2 تا2 تا تو 2 روز بود. یه زوز امتحانه ریاضی پایه داشتم فرداش تاریخ اسلام با حقوق.هیچ کدومم کلاس نرفته بودم و از اینم بگذریم که روزه امتحانه ریاضی بابام یادش رفت بیاد دنبالم منم از بس منتظر مونده بودم همه بچه ها رفته بودن خلاصه با سلامو صلوات سواره خطیا شدم و با سر درده شدید و بسیار عصبانی ساعته 7 رسیدم خونه .

خلاصه فردا ظهر پاشدم که برم 2تا امتحانو بدم. چشمت روزه بد نبینه که یه ذره که رفتیم دیدیم جاده بند اومده هیچ ماشینی تکون نمیخوره پیاده شدم دیدم تا چشم کار میکنه ماشین وایساده فهمیدیم تصادف شده حالا45 دقیقه به امتحان مونده

ما هم اگه راه باز بود اگه 45 دقیقه ای  میرسیدیم.خلاصه کم کم دیدم بچه ها سرو کلشون پیدا شدو .......درده سرتون ندم عین45 دقیقرو پیاده راه رفتیم تا تازه رسیدیم به صحنه تصادف...اون روز نیم ساعت به امتحان دیر رسیدم و فکر میکردم دوره حقوق و باید خط بکشم ولی وقتی وارده حوضه شدم دیدم فقط 1از پسرا که میشناسمش تو سالن نشسته بود اونم صبح امتحان داشته و زود اومده بود.

حالا برو خدا رو شکر کن که هر جور باشه از 1000 تا راه میتونی خودتو برسونی.

خوش به حالت تهران شمال/تهران جنوب/بیا بابا خودتو نکش رودهنی/دانشگاه تهرانی و.......... 

و تو ای جاذبه ی لطیف عطش که دشت خشک را دریا میکنی

حقیقتی فریبنده تر از دروغ  با زیبائی ات

باکره تر از فریب که اندیشه مرا از تمامی آفرینش ها بارور میکند!در کنار تو خود را من

کودکانه در جامه ی نو دوز نوروزی ی خویش می یابم

در آن سالسان گم که زشت اند

چرا که خطوط اندام تو را به یاد ندارند!

                                    ( مرحوم شاملو  )            

 

 


 
نویسنده: حرمت ::: یکشنبه 84/8/8::: ساعت 5:21 عصر

به نام خدا

سلام...... خیلی ممنون از این همه نظری که دادین.......

واقعا بعضیا چه طور به خودشون اجازه میدن غروره یکی دیگرو بشکونن.....خیلی زیاد حالم گرفتس چون یه نفر نا جور دیشب حالمو گرفت........خودمم مقصر بودم .آدم از کسی که هنوز نمیشناستش چیزی نباید بخواد....ولی کسی هم نمیتونه به شخصیت آدم توهین کنه اونم بدونه اینکه آدمو بشناسه.....و در نهایت با خوش اومدی خدافظی کنه......

ولی اشکال نداره اون یه دوسته و هر چه از دوست رسد نیکوست..........

بگذریم خوش میگذره من که واقعا دارم از دسته ماه رمضون دیوونه میشم خیلی برام طولانی شده......

من عاشقه شاملو هستم..دیشب داشتم مجموعه در آستانه شو میخوندم میخاستم دیشب براتون بنویسم که انقدر شکه شدم که تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که dc کنم...

عیبی نداره حالا مینویسم

باید استاد و فرود آمد

بر آستان دری که کوبه ندارد

چرا که اگر بگاه آمده باشی دربان به انتظار توست و اگر بی گاه

به در کوفتن ات پاسخی نمی آید.

کوتاه است در .........پس آن به که فروتن باشی..

آئینه ئی نیک پرداخته توانی بود آن جا

تا آراستگی را ........پیش از در آمدن....در خود نظر کنی

هر چند غلغله ی آن سوی در زاده ی باور توست

نه انبوهی ی مهمانان

که آنجا ....تورا....کسی به انتظار نیست.

برای  دوستایی که تولدشون نزدیکه و چند روزه دیگه برای باره دیگه بود خواهند شد:بودن یا نبودن

                                        بحث در این نیست

                                                        وسوسه این است.

                   (  تولدتون مبارک )

 


 
<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ