سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 69840

  بازدید امروز : 49

  بازدید دیروز : 0

قایق کاغذی

 
دانشمند می تواند هنگامی که از چیزی که نمی داند پرسیده شود، بگوید : «خدا داناتر است» و برای غیر دانشمند این حقّ نیست . [امام صادق علیه السلام]
 
نویسنده: حرمت ::: چهارشنبه 84/8/25::: ساعت 6:23 عصر

به نام خدا

سلام دوستان.......خوبین؟ما هم ای از احوال پرسیه شما!!!!!

یه چند تا وبلاگ سر زدم دیدم همه شعرای خودشونو مینویسن جو گرفتتم ..گفتم بی چاره شعرای من که تو انباری دارن خاک میخورن نمیگم شعراشون بد بودا نه به خدا خوب بود ولی چرا من شعرامو ننویسم؟؟؟؟

بیچاره اون شاملو که من یه زمانی به سبکه اون شعر میگفتم فکر کنم الان به خودش میگه حرمت عجب آدم بی معرفتی بود سبکه منو دزدید ولی ازش استفاده نکرد....الانم فکر کنم نصفه شعرامو مورچه ها خوردن...البته اینم بگما شعرام مثل خودم سیاسیه اونم از نوع خفنش بعد فکر کنم این قایقه کاغذی با اون شعرا 2 روزه سرش زیره آب بشه.....ولی وقت کنم میرم پیداشون میکنم البته فکر نمیکنم کسی چیزی سر در بیاره ولی مینویسم آخرشم مینویسم مرحوم شاملو که اگه خوب نبود به پای من نوشته نشه..........

راستی این چندتا وزارت خونه که هنوز کرسیش واسه وزرای جدید جا خالی نکرده تکلیفش چیه؟؟؟؟عیب نداره 4سال دوم انشاالله....

یه چیز دیگه قیمت کتاب از سال79 به بعد 4برابر شده با این حساب باید بریم کتابای بچه هامونو نوه هامونو بخریم که از گشنگی نمیرن.....خیلی جالبه ما هم سیاسی هم اقتصادی هم اجتماعی و هم فرهنگی داریم تشریف میاریم پایین.....

واقعا دلم واسه اونایی که کتاب مینویسن میسوزه چون کاره فرهنگیه مقدسشون به business تبدیل شده.......

بله تا اینجارو دیشب نوشتم از اینجا به بعد امروز مینویسم با این خبر که(کتابخانه قدیمی دانشکده ی حقوق دانشگاه تهران دیشب در آتش سوخت)چی باید گفت؟؟؟یه دانشگاه به اون عظمت با اون همه بودجه ای که برای جمعه هاش در نظر گرفته شده یه نگهبان نباید داشته یاشه بعد روز جمعه تا بخوای لباس شخصی میبینی!!!

اگه یه کتاب بخواد ساپورت بشه دسته هیچ بنی بشری بهش نمی رسه اما حفاظت از این منابع که همه چیز مان لزومی نداره ما که در آینده چیزی نخواهیم داشت پس حداقل یه چیزی از گذشتگانمون داشته باشیم.....ما اینجا تو مراکز علمیمون آتیش خاموش کن نداریم بعد تو کانادا اگه یه ذره غذات بسوزه پلیس میاد جریمت میکنه که چرا جون خودتو دیگرانوبه خطر انداختی فقط خودمونو گیر آوردیم..ای بابا باز سیاسی شد........خلاصه که نون یه عده از کتاب قدیمی فروشای انقلاب افتاد تو روغن اصلا شاید اونا آتیش زده باشن........عجیبا غریبا

بگذریم رفتم شعرامو پیدا کردم حالا هر دفعه یه ذرشو براتون مینویسم.....لطف کنید نظر بدین البته این شعرا مال دوران شباب هستش خیلی وقته که شعر نگفتم یعنی دستم به قلم نمیره یه دفعم سعی کردم ولی مثل اون موقع ها نشد ..تقریبا شعرا مال سال دوم دبیرستانمه که میشه به عبارتی4/5 سال پیش.......حالا یه ذرشو بخونید کیف کنین.....البته اینم بگم چند تا دونش فقط سیاسی نیست...

درآن روز که مهتاب عطش داشت

هم دوش خدا هیاهوی صلیبی یقین بود

در آن روز که مخمل آسمان فواره می خواست

مردان خدا خراش گوی خورشید را

سهل نظاره میکردند

درآن روز که بستر آسمان بیدار باش میزد

نبض آیینه های مرمری حماسه بود

درآن روز که آبشار آسمان خونابه می خواست

انکار خاک شوخ تنوره می کشید

درآن روز که طفل آسمانی شکوه مرد شدن می خواست

سینه ی مادر دیگر هوای خواب کردن نداشت

درآن روز که آستین بردگان آسمانی انتظار را خواب می کرد

سکوت نامی بی خبر ازآستانه بود

درآن روز که قدسیان آسمان معجزه را آویزه ی خیال می کردند

جدال قدم به قدم با حیات مرثیه می خواند

درآن روز که بلندترین سرود آسمانی خوانده شد

یاسها به همسایگی یگانه شعر خدا رفتند اما

ریشه هاشان پیر شده ست در هراس برادری با وظیفه ی زمین

درآن روز که فرداست

ترسم که همه

رو به سوی سلطان خدایان

طاقت خسته فروشند .....

خوب چه طور بود میدونم چیزی نفهمیدین ولی اگه سعی کنین میتونین یه کم ارتباط بر قرار کنین.به هر حال ما اینیم دیگه تو لفافه حرف دلمونو میزنیم..

منتظر نظرات قشنگتون هستم....

بفرمایید محمد آقا اینم به روز.!!!!!!!!


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ