تعداد کل بازدید : 70037

  بازدید امروز : 1

  بازدید دیروز : 2

قایق کاغذی

 
دانشمندان، پاکترین مردم در خلق و خوی وکم طمعترین آنان در خلقت و طبیعت اند .و مرکّب آنان برتر از خون شهیدان است [امام علی علیه السلام]
 
نویسنده: حرمت ::: جمعه 84/8/20::: ساعت 8:14 عصر

به نام خدا

سلام دوستان

خوبین؟ما هم ااااای می نفسیم!یه نفس خشک وخالی میادومیره!بازم خدا رو شکر...من الان از دانشگاه اومدم واقعا خستم ببخشید اگه خوب نمینویسم.

راستی تا حالا شده وسط ترم بفهمی درس تخصصی که ترم پیش انداخته بودنت نمرتو اشتباه بهت دادن؟عجیبا غریبا چقدرمسخرس که آدم قبول شه بعد تو سایت نمرش 9 باشه........اینم اوضاع دانشگاه ها این همه آدم درست وحسابی تو اون دانشگاه هست بعد نمره ها باید اشتباه ثبت بشه....

ترجیح میدم بحثم و رها کنم چون باز سیاسی میشم!!!!!!

با زمستون چی کار میکنین؟هوا بس ناجوانمردانه سرد است!!!!

نمیدونم چه فصلی دوست دارین ولی من عاشقه زمستونم....چون همه چیش قشنگه حتی لرزش...امروز رادیاتورای دانشگاه خراب بود به قول یکی از پسرا(استاد ما که مو نداریم ولی همینیم که داریم یخ زده.. ها ایییییییییی یعنی چه؟)خلاصه که لیلا جون اگه دانشگات پای کوهه هر وقت میری سرما می خوری حداقل تو کلاس دستت یخ نمیزنه که نتونی بنویسی!!!!!اینم از مزایای دانشگاه نیمه دولتی !!آهان در مورده شمایی که نمیخواستی یه مدتی بیای تو نت!!برادره من /من و شما نمیتوونیم تونت نیایم چون اینجا یه خونه ی کوچولو ودنج و شخصی من و تو هستش من که نیتونم یه مدت نیام تو هم نمیتونی آدم میتوونه به خونش دیر به دیر سر بزنه ولی نمیتونه یه مدت اصلا سر نزنه ..اونم خونه ای که تنها رفیق تنهاییشه...درست نمیگم؟....واقعا بعضیا چه جوری نمیدونن ID چیه؟

به یکی گفتم وبلاگ نداری گفت چی هست بی خیالش شدم گفتم ID داری گفت چی هست!!!!!!!1وحشتناک تعجب کردم......

بابا با کلاسا حالا دیگه قرار وبلاگی میذارین؟خوش بگذره....ما که وقت این کارارو نداریم ....به جای شعای شاملو امشب براتون یه استان میگم ممکنه شنیه باشین لطفا اگه شنیدین خود شیرینی نکنین بگین من که شنیده بودم بخون هیچیم نگو فقط بهش فکر کن......

یه روز یه شاهزاده میخواسته ازدواج کنه....

از اون طرف دختره خدمتکاریه دل نه صد دل عاشق میشه اونم عاشقه کی؟ جناب شاهزاده ....خلاصه شاهزاده تصمیم میگیره یه کوئیز از دختر خانوما بگیره تا شاگرد اول جایزش پسره شاه بشه با یه کارت صد آفرین.....

شاهزاده به هر کدوم یه ذره تخم یه گلی میده و هر کس گل قشنگتروسر زنده تری پرورش بده اون برندس......

روز موعود فرا میرسه همه دختر خانما با گلای یکی از یکی قشنگتر سر جلسه ی امتحان حاضر میشن....دختره خدمتکار هر کاری کرد نتونست گلو پرورش بده گلدونه خشکشو برداشت رفت به قصر... همه جا پر از گلای یکی از یکی قشنگتربود.....شاهزاده وارد شد و یک راست به سمت دخترک خدمتکار اومد و گفت من همسرم را انتخاب کردم!!!!همه متحیر شدن و شاهزاده گفت تخمایی که به شما دادم همش خراب بود.

آره گل تو گلدونش نداشت ولی صداقت تو دلش داشت چیز کمی نیست کاشکی ما هم تو زندگیمون یه ذره صادق بودیم فقط وفقط با خودمون صادق بودیم....اگه با خودمون صادق بودیم حداقل از خیلی چیزامون نمیتونستیم بگذریم مثل دلمون.... بهانه های دلمون...بغض تو گلومون....اگه با چشامون صادق بودیم رومون نمیشد یکیو تو اون چشما تو اون نگاه هازندانی کنیم ....فقط با خودت صادق باش به خودم میگم.....

پس پشت مردمکانت

فریاد کدام زندانی ست که آزادی را

به لبان بر آماسیده

گل سرخی پرتاب می کند

ور نه این ستاره بازی

حاشا چیزی بدهکارآفتاب نیست

نگاه از صدای تو ایمن می شود

چه مومنانه نام مرا آوازمی کنی

ودلت کبوتر آشتی ست

در خون تپیده به بام تلخ

با این همه چه بالا

چه بلند پرواز می کنی!

(   مرحوم احمد شاملو)

نشد شعر ننویسم ولی خدا وکیلی شعرای برگزیده ای مینویسم براتون

خوش باشید....صادق و پیروز


 
نویسنده: حرمت ::: شنبه 84/8/14::: ساعت 7:5 عصر

به نام خدا

سلام دوستان...

خوبین؟....خوشین؟.....مگه میشه خوش نبود آره چرا نمیشه؟وقتی انقدر آدم با دیدن دورو ورش حرص می خوره می تونه خوش باشه؟نه والا...

رفتین نماز؟.....مصلا!.....خوش گذشت؟....آره خوش میگذره ولی برای کسیکه چشماشو بسته باشه ...من که نرفتم چون حرص می خوردم اگه میرفتم....کاشکی یه ذره هوای این مردم و داشتن.به جای اون فرشای بلا استفاده یا اون موکتای آلمانی تو یه ذره پالاز موکت برای زیر پای مردم می خریدن که زنای بیچاره رو سیمانا واینسن نماز بخونن تازه یه تیکه رو هم که موکت کردن قسمت مردا بوده...اینجا هم بوی تضاد میاد.....ولی بازم این مردم خاموش هیچی نمیگن.....حقمونه به خدا حقمونه هر چی سرمون بیاد چون هیچ وقت حرف نزدیم...

نمیگم چرا فرش ننداختن چون وقتی آدم داره اون نمازو می خونه وقتی میگه اللهم اهل الکبریاء و العظمه همون عظمت میبرتت یه جای دیگه از اینجا میکنتت دیگه برات مهم نیست کجایی چی زیره پاته بغل دستیت کیه ولی حرفم اینه که اینجوری رسمش نیست این مردم برای خاکشون پدر از دست دادن .پسر از دست دادن اصلا چرا اینارو میگم تو یه جمله یه تکیه گاه از دست دادن ....برای نفتش خون دادن حالا با این همه ثروت........

تنها اینا نیست خیلیا نه تکیه گاه دادن نه خون !خیلیا خودشونو از دست دادن روحشونو...مثل زنای جنوب..

وقتی یه فیلم داره نشون میده کافیه یقه یکی یه ذره باز باشه کلی تصویر کشیده میشه ولی از اون ور تصویره یه مرد برهنه با یه کم تاری رو میتونی تو صفحه ی تلویزیونت ببینی.....هیچ اشکالی هم نداره ....فقط کافیه یه ذره دلت بسوزه برای چی؟من نمیدونم..اگر کسی داره با یه سگ شکنجه میبینه مطمئن باش یه جا عین یه سگ یکیو شکنجه داده....نشون دادن این چیزا اجازه می خواد از تمام کسایی که حق دارن...وقتی یه مرد بعد از چند سال که زنشو عراقیو کشون کشون جلو چشاش بردن حالا زنش برگشته و جلوش وایساده از اشکه تو چشاش.. از بغض تو گلوش.. از دل شکستش باید اجازه گرفت ...از اونیکه سنگ صبورشو همونا که برادره دینی مان بردن باید اجازه گرفت بعد ازشون دفاع کرد...فقط چون دینمون یکیه؟؟؟؟؟؟کسی که احکام شرعی یه زن همسر دار براش اهمیت نداره برادر دینی من نیست شما رو نمیدونم.

بگذریم نمیدونم چرا بحثم به اینجا کشید ولی دلم پر بود از دفعه اولی که شکنجه گاهه ابوغریبو با یه آهنگه سوزناک دیدم.

یاد این شعر افتادم......

دیدم آنان را بی شماران

که دل از همه سودایی عریان کرده بودند

تا انسانیت را از آن علمی کنند و در پس آن

به هر آنچه انسانیت است

تف می کردند....                       (ا.بامداد)

بقیشم خیلی قشنگه ولی نمینویسم اگه کسی خواست کامنت بذاره.

ولی بازم همرو بی خیال خاک و عشق است ......خاک کشورت یا عشقت

این شعرو تا آخر بخون با دقت اگه حالشو نداری بذار بعدا بخون..

روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد

ومهربانی دست زیبایی راخواهد گرفت

روزی که کمترین سرود..بوسه است

وهر انسان برای هرانسان برادری است

روزی که دیگر درهای خانه را نمیبندند

قفل...افسانه ایست

وقلب ..برای زندگی بس است.

روزی که معنای هرسخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف..زندگی است

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه ایست

تا کمترین سرود بوسه باشد.

(ا.بامداد)


 
نویسنده: حرمت ::: پنج شنبه 84/8/12::: ساعت 7:43 عصر

به نام خدا

سلام دوستان................عیدتون مبارک.......

بالاخره این ماهه نا قلا رخ نمود این بابا آستیگماتام که هر سال یه روز ماهو دیر میبینن...

من که صبح میخواستم برم دانشگاه زنگ زدم دفتره مرجعه تقلیدم گفتم برادر من دارم میرم دانشگاه گفت خوش اومدی گفتم ولی یه مشکلی هست ...گفت چی شده خواهر؟گفتم هیچی من ماهو دیدم ...گفت اااااا  کجا؟گفتم معلومه دیگه تو آیینه......

خلاصه که شوخی شوخی /جدی !!!تموم شد؟؟؟؟

مهمونی تموم شد پاشین برین سر خونه زندگیتون....ولی کجا تازه شروع شد...قولایی که دادی یادت نره....میدونی چیه طبق مهمترین اصل حسابداری(دارایی=بدهی+سرمایه)سرمایتو زیاد کردی یا برداشت کردی...بدهیتو با خدا صاف کردی یا مثله هاشم آقا یه چیزایه دیگم از دست دادی .....

بلاخره امشب با خودت فکر کن چندتا پله رفتی بالا؟؟؟

نگو که اومدی پایین.....حتی اگه اومدی باور نکن چون تومال اون بالایی پس دوباره میتونی برگردی سره جات .

آخه مگه میشه کسی که شب قدر دامن یه عزیز یه بزرگ یه پدر واقعی یه همدم همیشگی یه برادرو بگیره بعد تازه سر پایینی هم بره؟

خوش بحالت که امشب راحت می خوابی.

همه ی لرزش دست و دلم....از آن بود

که عشق ....پناهی گردد

پروازی نه گریز گاهی گردد. برهنه...بگو برهنه به خاکم کنند

سرا پا برهنه

بدان گونه که عشق را نماز می بریم

که بی شایبه ی حجابی

با خاک....عاشقانه در آمیختن می خواهم....

                                 (ا.بامداد)

راستی جوابای مسابقه رو کی می خواد؟؟؟؟؟؟؟

راستی بازم تولدت مبارک.....


 
نویسنده: حرمت ::: سه شنبه 84/8/10::: ساعت 5:15 عصر

به نام خدا

سلام دوستان

هیچی دیگه !واسه من comment میذارین یا واسه هم دیگه.....

آقای آزاد تو یکی از پستاش در مورده کهریزک نوشته بود.اونجا که خوبه برادره من بیا یه روز یه یتیم خونه ببرمت تا بفهمی آدم تنها کیه اونم از اولین روزه زندگیش.اگه گفتم یتیم خونه و یه واژه قشنگتر به کار نبردم به خاطره اینکه واقعا یتیم خونس حتی سر درشم نوشته یتیم خونه.

تو راهه ورامین یه یتیم خونس که من 1 بار تا حالا رفتم چون واقعا اعصابشو ندارم ....اونجا یه عده بچه کوچیک میبینی که گناهشونو هر چقدرم که بشینی فکر کنی نمی فهمی....

یه بار با پدرم رفتم بابام زیاد اونجا میره اون موقع که من رفتم تازه براشون سرویسه بهداشتی نو ساخته بودن تا حالا دیدی کسی به خاطره (ببخشید)توالته نو ذوق کنه دستتو بگیره ببره نشونت بده؟؟؟؟؟وقتی پاتو میذاری تو انگار رفتی تو خلا احساس میکنی دیگه جسم نداری از جسمت فقط 2 تا چشم مونده که دورو برتو ببینی ..پاهات ماله خودت نیست دستات یخ زده چونت انقدر میلرزه که نمیتونی ادارش کنی چند لحظه بعد چشماتم از کار میفته چون اشکه تو چشات نمیذاره جایی رو ببینی یا خودت ترجیح میدی ببندیشون تو همین حالو هوا بودم که یکیشون دستمو گرفت گفت شما دختره آقا عباسی ای؟گفتم آره .گفت توالتای نومونو دیدی گفتم نه گفت تازه حمومم داریم بیا ببین...

رفتم دیدم برگشتم تو اتاق یکی دیگه کشوندتم گفت یبا تختامونو ببین چند تا تخته فلزی دو طبقه براشون گرفته بودن.همه ایناکمکایه مردمه فکر نکن بهزیستی میده .بهزیستی اصلا یه همچین جایی رو قبول نداره..زمینش فقط یه تیکه موکت بود که من حتی نمیتونستم روش بشینم بعد رویه همین موکتا که اگه بشینی یا یخ میکنی یا تنت درد میگیره یا سیخونکیاش تو تنت فرو میره یه پسر بچه پاهاشو جمع کرده تو شکمش خوابیده!!!!!

رفتن بیدارش کردن گفتن پاشو مهمون داریم (یه کم بازی فکری با داییم اینا براشون خریده بودیم)ببین چیا آوردن پاشد یه ذره ماهارو نگاه کرد بدون اینکه چیزی بگه گوشه دیوار چنبره زد آره حرف نمیزد هیچی نمیگفت از جنوب آورده بودنش با همون قیافه نمکی و موهای فرفری که مختص همه ی جنوبیاس....

یه ذره نشستم دیدم همشون اومدن دورم حلقه زدن انگار بچه نبودن انگار بازی بلد نبودن اسباب بازیاو ول کردن اومدن پلوم نشستن خجالت میکشیدم بهشون نگاه کنم ..هیچی نمیگفتن فقط نگاهم میکردن ولی با نگاهشون همه ی زندگینامشونو تعریف میکردن درداشونو میشمردن......همشونم پسر بودن .یه ذره باهاشون حرف زدم تا مربیشون صداشون کرد بیچاره فهمیده بود حالم خوب نیست اونا که رفتن با یه صحنه باور نکردنی مواجه شدم محمد ساکت از کنج دیوار اومد پلوم نشست در حالی که یه کم تیکه عصبی داشت مدام با انگشتاش ور میرفت گفتم اسمت چیه ؟هیچی جواب نشنیدم .گفتم تو جنوبی هستی؟ بازم هیچی....گفتم تو منو دوست نداری که باهام حرف نمیزنی؟بازم هیچی فقط نگاه میکرد.گفتم تو نمیخوای بازی کنی؟یه ذره اسباب بازیارو نگاه کرد و یه چیزی گفت که فکر کنم تازه اونجا فهمیدم گذشتو چه جوری مینویسن. گفت بچه ها که بازیشون تموم شه...من بازی میکنم یه کم لکنت داشت.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که پاشم بیام بیرون.بعدشم بقیه اومدن که بریم.

آره خوب اگه فرش ندارن به جاش مصلا به اندازه ی 2000 تخته فرشه دستباف داره که سالی یه بار مردم میخوان برن اونجا راحت باشن از گلایه ابریشمی سره نمازشون لذت ببرن اینارو وقتی رفتم نمایشگاه دیدم باورم نشد اما یکیشونو زدم بالا اتیکت پشتشو دیدم (نوع فرش:دستبافت)

اونایی که تو کهریزکن اگه معلولن خوانواده دارن اوناییم که پیرن زندگیشونو بلاخره پیشه یه همدم بودن ...اونا که از اول که چشم باز کردن  فقط غریبه دیدن یه خونه ی نا شناس نا امن یه مشت آدمه تکراری که برایه یه ذره حقوق اومده اونجا هیچکس دلش نسوخته ....وجب به وجبه این خاک بویه تضاد میده .آدم حالش به هم میخوه....

خانه ئی آرام و

انتظار پر اشتیاق تو تا نخستین خواننده ی هر سرود نو باشی

خانه ئی که در آن....سعادت

                                پاداش اعتماد است

وچشمه ها و نسیم

                       در آن میرویند.

بامش بوسه وسایه است

و پنجره اش به کوچه نمی گشاید

و عینک ها و پستی ها در آن راه نیست.

                                                  (ا.بامداد)=مرحوم شاملو

 

راستی خیلی ممنون که تولدمو تبریک گفتین...!!!؟؟؟؟


 
نویسنده: حرمت ::: دوشنبه 84/8/9::: ساعت 9:56 عصر

به نام خدا

سلام دوستان........

نترسین قایق من کاغذی هست اما کسی توش خیس نمیشه....

ممکن هم هست خیس بشین اون دیگه مشکله خودتونه چون از قایق من نیست حتما از جای دیگس.....

یه بنده خدایی امروز بهم گفت هر روز upنکن یه ذره کلاس بذار من اهل کلاس گذاشتن نیستم هر وقت حالشو داشته باشم مینویسم........تازه از غلطامم ایراد گرفتن اصلا دوست دارم غلط بنویسم ببینم فضولم کیه امروز رفتم تو یه وبلاگه پر طرفدار یه عالمه غلط داشت مثله مطعلق !!!!! بعد حالا از من ایراد بگیرید.

5شنبه ای سره کلاس مبانی سازمان و مدیریت خیلی سرم درد میکرد .سرمو گذاشتم رو میز یه لحظه خوابم برد که با صدایه نکره یکی از خواب پریدم (خانوم پاشو استاد)عین برق از جام پریدم دیدم اصلا استاد تو کلاس نیست خدا بگم شما پسرای نمکدونو چی کار کنه.یه استادم داریم که در تمام طول کلاس باید نگاش کنی وگرنه نمیتونه درس بده هر جلسم ساعته اول درس هفته پیشو امتحان میگیره ساعته دوم درسی که داده یعنی هر درسو ما دو بار امتحان میدیم یکی نیست بهش بگه بنده خدا اینجا پیام نور همه به زوره دگنگ شبه امتحان درس میخونن انقدر جدی نگیر.

همین بی جنبه بازیا رو در میارن که کسی کلاسارو نمیره.

راستی میدونید طبق آماری که گرفتن کدوم رشته مقام اول و کسب کرده ؟؟؟؟نه داداشه من رشته شما نیست شایدم باشه

با داداشه خودم نیستما چون اونم حسابداره ما آبا و اجدادی حسابداریم .

حسابداری آره حسابداری همون رشته ای که پدر همه ی ما حسابدارا دکتر عزیز نبوی برای اولین بار تو ایران آورد.که تا چند ساله پیشم کتابایه خودشو ارائه میدادن اما حالا کسای دیگه مثله حساس یگانه که برای خودش کسیه مینویسه.

بعد از حسابداری کامپیوتره . یه آماره دیگه اینکه درسخون ترین دانشجویان بچه های پیام نورن از هر جا میخواین برین تحقیق کنین.چون درسایه عمومیو که شماها میرین سره کلاس میشینین ما اصلا کلاس نداریم خودمون میخونیم .

یه سوال: شماها روتون میشه سره کلاسه ........... بشینید اونم مختلط؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

یا یه صفحه ی انقلابو میتونی خودت بخونی یا استاد باید بجود بذاره تو دهنتون آخرشم سره امتحان نری (قابل توجه بعضیا)

یا کتاب حقوق بازرگانی  رو مجبور باشی خودت بخونی چون کلاست تداخل داره و به هیچ کس هم مربوط نیست چون میگن مشکله خودته......

راستی یه جریان براتون بگم که خدارو روزی 100 دفعه شکر کنین که دانشگاتون تو تهرانه....

اون ترم جاتون خالی 20 واحد ناقابل گرفته بودم که 4 تا از امتاحانام 2 تا2 تا تو 2 روز بود. یه زوز امتحانه ریاضی پایه داشتم فرداش تاریخ اسلام با حقوق.هیچ کدومم کلاس نرفته بودم و از اینم بگذریم که روزه امتحانه ریاضی بابام یادش رفت بیاد دنبالم منم از بس منتظر مونده بودم همه بچه ها رفته بودن خلاصه با سلامو صلوات سواره خطیا شدم و با سر درده شدید و بسیار عصبانی ساعته 7 رسیدم خونه .

خلاصه فردا ظهر پاشدم که برم 2تا امتحانو بدم. چشمت روزه بد نبینه که یه ذره که رفتیم دیدیم جاده بند اومده هیچ ماشینی تکون نمیخوره پیاده شدم دیدم تا چشم کار میکنه ماشین وایساده فهمیدیم تصادف شده حالا45 دقیقه به امتحان مونده

ما هم اگه راه باز بود اگه 45 دقیقه ای  میرسیدیم.خلاصه کم کم دیدم بچه ها سرو کلشون پیدا شدو .......درده سرتون ندم عین45 دقیقرو پیاده راه رفتیم تا تازه رسیدیم به صحنه تصادف...اون روز نیم ساعت به امتحان دیر رسیدم و فکر میکردم دوره حقوق و باید خط بکشم ولی وقتی وارده حوضه شدم دیدم فقط 1از پسرا که میشناسمش تو سالن نشسته بود اونم صبح امتحان داشته و زود اومده بود.

حالا برو خدا رو شکر کن که هر جور باشه از 1000 تا راه میتونی خودتو برسونی.

خوش به حالت تهران شمال/تهران جنوب/بیا بابا خودتو نکش رودهنی/دانشگاه تهرانی و.......... 

و تو ای جاذبه ی لطیف عطش که دشت خشک را دریا میکنی

حقیقتی فریبنده تر از دروغ  با زیبائی ات

باکره تر از فریب که اندیشه مرا از تمامی آفرینش ها بارور میکند!در کنار تو خود را من

کودکانه در جامه ی نو دوز نوروزی ی خویش می یابم

در آن سالسان گم که زشت اند

چرا که خطوط اندام تو را به یاد ندارند!

                                    ( مرحوم شاملو  )            

 

 


 
نویسنده: حرمت ::: یکشنبه 84/8/8::: ساعت 5:21 عصر

به نام خدا

سلام...... خیلی ممنون از این همه نظری که دادین.......

واقعا بعضیا چه طور به خودشون اجازه میدن غروره یکی دیگرو بشکونن.....خیلی زیاد حالم گرفتس چون یه نفر نا جور دیشب حالمو گرفت........خودمم مقصر بودم .آدم از کسی که هنوز نمیشناستش چیزی نباید بخواد....ولی کسی هم نمیتونه به شخصیت آدم توهین کنه اونم بدونه اینکه آدمو بشناسه.....و در نهایت با خوش اومدی خدافظی کنه......

ولی اشکال نداره اون یه دوسته و هر چه از دوست رسد نیکوست..........

بگذریم خوش میگذره من که واقعا دارم از دسته ماه رمضون دیوونه میشم خیلی برام طولانی شده......

من عاشقه شاملو هستم..دیشب داشتم مجموعه در آستانه شو میخوندم میخاستم دیشب براتون بنویسم که انقدر شکه شدم که تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که dc کنم...

عیبی نداره حالا مینویسم

باید استاد و فرود آمد

بر آستان دری که کوبه ندارد

چرا که اگر بگاه آمده باشی دربان به انتظار توست و اگر بی گاه

به در کوفتن ات پاسخی نمی آید.

کوتاه است در .........پس آن به که فروتن باشی..

آئینه ئی نیک پرداخته توانی بود آن جا

تا آراستگی را ........پیش از در آمدن....در خود نظر کنی

هر چند غلغله ی آن سوی در زاده ی باور توست

نه انبوهی ی مهمانان

که آنجا ....تورا....کسی به انتظار نیست.

برای  دوستایی که تولدشون نزدیکه و چند روزه دیگه برای باره دیگه بود خواهند شد:بودن یا نبودن

                                        بحث در این نیست

                                                        وسوسه این است.

                   (  تولدتون مبارک )

 


 
نویسنده: حرمت ::: شنبه 84/8/7::: ساعت 5:32 عصر

به نام خدا

سلام دوستان فعلا میدونم همگی خوبین چون با همتون یا چت کردم یا لطف کردین نظر گذاشتین.

اول میخوام یه معذرت خواهی بکنم به خاطره غلطام اینو بذارین به پایه تندیه دستم و کیبرده فراسویه قزویتم که اکثرا یادش میره سپیسش عمل کنه.

گفتم از دانشگام بعدا میگم به خاطره اینکه جریان داره.دانشگاه پیام نور پاکدشت یه جایه خیلی خطرناکه با آدمایه خطرناک تر نظیرشو چندوقته پیش تو اخبار شنیدین.به همین دلایله ترسناک این ترم تصمیم گرفتن برای دخترا سرویس بذارن.که با موفقیت روبه رو نشد چون پسرای مثله خرگوش هم سوار میشن.ما هم هیچی نمیگیم چی کارکنیم مظلومیم دیگه.

همین امر باعث شد که پسرایه گل پسرمون پررو بشن.دیگه برات بگم که تهه اتوبوس همیشه رو هواس.چون همگی با هم آواز میخوونن با اون صداهایه معرفشون(چون صداهایه همشون دیگه معلومه)

به هم میگن قمیشی بخونیم بعد یهو میبینی دارن کبیری می خوونین .میگن منصور بخونیم آهنگران می خوونن بعضی دخترا هم آهنگه در خواستی میگن یه ذرو میخوونن وسطش یادشون میره حرفه فوتباله پورتو و نمیدوونم کجا رو میزنن.

خلاصه ما نمیفهمیم چه جوری رسیدیم .حالا چند وقته آهنگایه قمیشیو حفظ میکنن چون یکی از دخترایه تریپمون گفت تورو خدا قمیشی نخوونین برایه همین به طوره اساسی دهنمون مثله جاده باید صاف شه.

به یکی از بچهه های وبلاگ قول دادم یه جمله قشنگ برای تولدش بنویسم که مینویسم امابعدا. بازی با احساساته جوون مردم !!!!!!!!!!!!!!! (برایه شما نیست آوا)

دفعه بعد براتون از .....نه بذارین شما بگین از چی بنویسم (قسمته آهنگایه در خواستی)

یه بنده خدایی گفت با مسائله عشقی حال نمی کنم کلی حاله مارو گرفت حالا نمیدونم چی بنویسم من یه دایرتالمعارفم ولی دارم تو این وبلاگ حروم میشم

دارن دعایه افطارو میخونن برایه همدیگه دعا کنید تا دعا در حق خودتون بهتر پذیرفته بشه.            منتظره نظراتتونم فعلا

 


 
نویسنده: حرمت ::: جمعه 84/8/6::: ساعت 9:24 عصر

وخداوندالفت داد دلهای مومنان راکه اگرتو با تمام ثروت روی زمین میخواستی الفت دهی نمیتوانستی.لیکن خداتالیف قلوب آنهاراکردکه اوبرهرکارمقتدروباسرارومصالح امور داناست.                                           ( آیه63 وره انفال)

سلام......

بلاخره این وبلاگ درست شد.انقدر قالب عوض کردیم تا بلاخره نتیجه گرفتیم همین طور ساده بهتره.از اینکه جمع میبندم تعجب نکنید از این تعجب کنید که خودم وبلاگو نساختم و فقط هی قالبشو عوض کردم.....زحمت ساختن وبلاگودوستم لیلا خانوم یاهمون لوسه وبلاگه ملنگ لوس ...........کشیده که ازش تشکر میکنم.....تو وبلاگایه خیلیا رفتم تا ببینم اولش با چی شروع کردن اما به نتیجه رضایت بخشی نرسیدم چون پسرا که از همون س سلام از شکسته عشقیشون میگن واینکه دختره بهشون نارو زدهوبلاگه دخترارم 1دونشو بیشتر ندیدم که............بگذریم البته همی پسرام نگفتن مثله......

یکی نیست ازشون بپرسه مطمئنی فقط تقصیر اون بوده .....ولی من 1نظر دارم /همیشه وقتی یه اتفاقی میوفته هر دو نفرباسهمهای مساوی مقصرن.......مثلایکی به خاطره رفتنش ه اون... طرفشم به خاطره اعتماده زیادش/ پس هردوباهم بازیوواگذار کردن........

حالا یه نفرتو این بازی ذهنشومیده یکی روحشویکی دینشویکی وجودشو یکیم برای همیشه دلشو.....

بگذریم بذار یه ذره از خودم بگم.....

حرمت عباسی خواه.......متولد 28/3/1364.مطابق 28/رمضان/1405 آره درست فهمیدی 4 روز دیگه 21سالم تموم میشه البته به قمری........دانشجویه ترمه4رشته شریف مقدس شیرین جذاب و آخره رشته ها حسابداری.من عاشقه رشتمت.در مورده دانشگام بعدا براتون میگم ولی بدونین پیام نور ورامینم.فکر میکنم فعلا بسه چون میترسم دیگه هیچ کس تو وبلاگم نیاد......  

تمام       


 
<      1   2   3   4   5      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ